۵۶. یک ماهگی
کودکم یکماهه شد...
یک شنبه بارانی رفتیم رستوران امریکاناس تا به رسم برزیلی ها یکماهگی نی نی نازمون رو جشن بگیریم. ۱۱/۱۱ ساعت ۱۱:۱۱ شب تو خیابان پالیستا بودیم. هرچند تنها بودیم اما خدا رو شاکر بودم که سارای نازمون به سلامتی بدنیا امد. این یکماه با تمام خستگی و درد و بی خوابی هاش برام مملو بود از یه حس ناب. حس مادر شدن. در آغوش کشیدن نی نی که از وجود خودمه و بهم وابسته است. از قشنگ ترین لذت هاش هم شیر دادن این هدیه عزیز الهی است. این یکماه ساپورت های مامان و حضورش خیلی کمکم بود. اونم برای من که تو شوک مادر شدن چیزی هم از بچه داری نمی دونستم و حالا جای مامان خیلی پیشمون خالیه. بابا مملی هم این مدت خیلی کمکمون بود. بهترین اش هم حمام هایست که هرروز سارا رو میبره و من تو فرصت خواب بعد از حمام سارا می توانم یه کم استراحت کنم. این روزها شکل زندگی ام خیلی فرق کرده و گاهی -مامان مریم- بودن خیلی برام عجیب و جدیده. از خدا می خوام بهم توانایی این رو بده که از مسولیت های جدیدم به تنهایی و به خوبی بربیام و خدا محافظ فرشته کوچولوم باشه. الهی امین.