ساراسارا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

سارا

357. خواهر بزرگ

سلام سلام من امدم دوباره اینجا.  سارا امروز ۴ سال و ۱۰ ماه و ۲۶ روزه اش هست و تازه راز خواهر شدن اش رو فهمیده. هر روز حال بی بی رو میپرسه- به مامانی کمک میده میگه بی بی خسته نشه- تو کارت بازی خونه خاله کیانا قاشق میگیره برای مامانی که بی بی اذیت نشه با اینکه دستش زخم میشه تو هیجان بازی- فکر میکنه اسباب بازی های بچگی اش رو بهش بده- تند تند هم بی بی رو بوس میکنه. خدایا شکرت ...
16 شهريور 1396

۳۹. ویزیت بیمارستان

دیرور با پاپا لاورو و مامانا و بابایی جونی رفتیم بیمارستان به توصیه سونیا. قبل اش من چمدان های بیمارستانم رو بسته بودم و همه کارهام رو کرده بودم، به امید اینکه بهم وقت سزارین بدن.  اما بعد از کلی رجستری و انجام ازمایش های مختلف، دکتر گفت همه چی نرمال و خوبه و باید منتظر زایمان طبیعی باشم. دکتر خیلی سرخوش و سرحال بود و هرچی من می گفتم یه جوابی براش داشت. از دلایلم که برای سزارین گفتم همه رو دست انداخت و سعی کرد برای طبیعی متقاعدم کنه. مثلا می گفت عطسه سرما خوردگی و کلافگی دلیل سزارین نمیشه، نوبت بعدی چکاب رو هم برای جمعه صبح گذاشت. دیروز ۷ اکتبر بود. جشن مهرگان هم بود. ۳۹ هفته ام هم بود. اما نشد! تازه دکتر می گفت کسایی هستن که می خوان ط...
17 مهر 1391

۳۸. ۳۸ هفته و ۴ روز

  ۵ شنبه اصلا حال خوبی نداشتم، حرکات سارا کم شده بود و من خیلی بی حال. روز خیلی بدی بود و زمان نمی گذشت، در عوض امروز عالی بود. رفتیم سونوگرافی. نی نی نازمون حالش خیلی خوب بود. ۳۸ هفته و ۴ روز. ۳۶۵۶+-۱۰٪ کیلو. سونو این دفعه بیشتر روی حالت مغز و قلب بود. بعد هم رفتیم پیش دکتر سونیا. نامه معرفی بیمارستان رو داد و قرار بعدی مون انشالله شد یکماه بعد از تولد سارا. قرار شد تو این هفته هم از یک شنبه، هر دو روز یکبار بریم بیمارستان برای تست حرکات سارا تا انشالله وقت اش برسه، اما حداکثر تا جمعه باید به دنیا بیاد. حسابی از حالت کسلی و کوفتگی در امدم. هرچند هنوز سرما خورده هستم اما سونیا گفت اگر تب نکنم هیچ اشکالی نداره. بابا مملی جون هم از...
15 مهر 1391

۳۷. بیمارستان

امروز با مامانا و بابایی جونی رفتیم بیمارستان تا مامان هم با محیط بیمارستان آشنا بشه و سوال هامون رو هم بپرسیم.  طی مدت ۴ماه پیش که بیمارستان رفته بودیم تا امروز یه سری قوانین شون عوض شده بود و همین طور سرویس هاشون. خوشبختانه یه مترجم هم معرفی کردن که معلم زبان انگلیسی پزشک های بیمارستان بود و بابا جونی تونست سوال هایی که داره رو مستقیم خودش بپرسه. برای فیلم برداری اتاق عمل هم رجستر کردیم. همه چیز اماده است برای امدن دختر پاییزی مون. خدایا کمکمون کن. دوستت داریم.   ...
12 مهر 1391

۳۶. حس تو

یک شنبه شب یکی از بهترین حس های دوران بارداریم رو داشتم، سارا عسلم حدود یکساعت به شدت تکون می خورد. اولین بار بود که اینقدر طولانی تکون می خورد. حدود ۴۰ دقیقه اش رو فیلم گرفتیم. بابایی اش کلی باهاش حرف زد و بوس اش کرد. تازه رو دلش هم کلی نقاشی براش کشید. جالب بود که بابایی اش جاش رو که عوض می کرد به همون جهت سارا هم تکون می خورد. معلومه که از الان کلی عشق بابایی اشه. بابایی اش براش اذان موذن زاده رو گذاشت، جالبه که ریتم تکون هاش با پخش اذان متفاوت شد. زیارت امام رضا هم که گذاشتیم دیگه اروم شد. مامان و محمد با صدای اذان و ریتم حرکات سارا کلی احساساتی و بارونی شدن.  ...
12 مهر 1391

۳۵. شنبه خوب

  امروز روز خیلی خوبی بود. رفتیم یه آزمایشگاه جدید و دو تا ازمایش داشتیم، یکی اش نواز قلب و انقباضات و ضربه های سارا بود و یکی اش هم یه سونوگرافی پیشرفته بود. دی وی دی اش رو هم بهمون دادن. برعکس سونوگرافی قبلی که گفته بودن بزرگ شده و کل بدنش رو سونو نشون نمیده این سونوگرافی کامل سارا رو نشون داد. کلی سورپرایز شدیم چون وزن سارا شده بود ۳۴۷۵ .... و خداروشکر همه نتایج اش خوب بود. بعد هم رفتیم یه داروخانه نزدیک انجا که افر زده بود و لوازم بهداشتی اش رو کامل خریدیم.  به قول مامانا، خدایی زیبایی ها مرسی. ...
9 مهر 1391

۳۴. بی خوابی

  تا حدود خیلی زیادی کلافه ام. حالت شکمم عوض شده و پایین آمده و نشستن ام سخت تر شده. انقباضاتم هم بیشتر شده. شب ها چندین باز از خواب بیدار میشم و بی خوابی می گیرم. الان هم حدود ساعت ۲ شبه و نمی توانم بخوابم.  امروز دکتر سونیا بازهم گفت که می توانم زایمان طبیعی داشته باشم و برای سزارین گفت بعد از ۷ اکتبر هر روزی که خودم خواستم می توانم برم بیمارستان و از دو روز دیگه برای یک زایمان کامل و سالم اماده ام. برای این هفته هم ۳ تا ازمایش و سونوگرافی دارم و فاصله زمانی ویزیت های بعدی ام خیلی کمتر شده. از اینکه حتی برای سزارین هم یک تاریخ قطعی بهم نداد کلافه تر شدم. اینکه تصمیم گیری با خودم باشه خیلی سخته! صدای نی نی امروز خیلی ...
8 مهر 1391

۳۳. قران

خدا رو شکر می کنم که بهم توفیق این رو داد که دوران بارداریم یک دور کامل قران رو بخوانم. وقتی متوجه شدم حامله ام خیلی استرس داشتم و هیچ تکیه گاهی مثل نوای قران ارومم نمی کرد و حالا که نزدیک به دنیا امدن نی نی نازم هست توانستم به عهدم وفا کنم. نیت کرده بودم برای شادی روح بابایی جونم و سلامتی نی نی ام یک دور قران رو بخوانم و حالا دوست دارم نیت کنم از تولد سارا تا پایان دوران شیردهی همین روال رو ادامه بدم. امیدوارم خدا محافظ روح معصوم کودکم باشه، بخصوص که قراره دور از وطن شخصیت اش شکل بگیره و جوانه بزنه. توکل به خودش و به یاریش.   ...
4 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سارا می باشد