۴۹. امانت
چیزی
را که خیلی خیلی خیلی
براتون
عزیزه
به کسی امانت بدید !
حس اون لحظه آخر
حس اون ثانیه های واپسین
که اون فرد
دستش را دراز کرده
و شما هم
تا اون
امانت عزیز
را تو دستاش بذارید
را تصور کنید
در آخرین لحظه
در آخرین لحظه
محکم دست
اون فرد
را فشار میدید
و حالا
با یه نگاه
و یا
یه جمله
بهش میگید
«مواظبش باش »
و تنها چیزی که
اون اضطرابتون
را آروم میکنه
اینه که بشنوید
«خیالت راحت باشه مراقبشم »
اینگار آروم میشید !
یک لحظه تصور کنید ..........
حالا یه خانومی را تصور کنید
که به «اذن خدا »جنینی در درونش ایجاد شده
به «اذن خدا »رشد کرده
به «اذن خدا » تکامل یافته
به «اذن خدا » حرکت کرده
به «اذن خدا » در لحظه و تاریخ و زمان و مکانی خاص
چرخیده
و به «اذن خدا » ........
حس درونی من اینه و البته بهش اعتقاد دارم
که
خدا
در واپسین لحظه تولد
وقتی میخواد نازدانه اش را
و دردانه خلقتش را
به دامان دختری
جوان
بی تجربه
دردمند
خسته
بی حس و حال
و خام بذاره
در آخرین منزل
یه نگاه پدرانه به دختر میکنه
دردهاش را آروم میکنه
نوازشش میکنه
آروم دستش را میگیره
و توی گوشش میگه
دخترم
«مراقب امانت من باش »
مراقبش باش
مراقبش باش
مراقبش باش
و دختر
با همه دردمندی و خستگی اش
نگاهی به خدا میکنه
و تا میاد اشک از چشمش جاری بشه
و به خدا بگه
خیالتون راحت باشه
من براش مادر ی میکنم
اولین قطره «شیر»
از پستان مادر
متبلور میشه
و امتزاج
اشک
و عهد با خدا
لحظه
در آغوش کشذن مادر و فرزند است
و تجربه اولین
شیر دادن
......
دوستم آمدنت را از دیدار خدا بهت تبریک میگم *
قبول باشه *